با آن لبخند پُر از حرف همیشگی اش، روبه رویم نشسته است و میخواهد چند سطری به مناسبت میلاد امام زمان (عج) برایش بنویسم. مات نگاهش میکنم، دلم میخواهد، حتی به زبان هم میآورم، ولی قلمم ناتوان است و رویم نمیشود، بگویم ظرفم از هرگونه اطلاعات و ارتباطی خالی است. «ای امام! خوب میدانی که من نویسندهای معمولی ام بی هیچ امتیاز ویژه ای! پس لطف کن و از هر راهی که صلاح میدانی، به نشانهای مرا مجهز کن که آیا شایسته ام به نوشتن؟ خواهش میکنم نشانهای که میگذاری، همراه با، اما و اگر نباشد تا در صحتش شک نکنم. صریح و روشن باشد که تا دیدمش، مطمئن شوم نشانهای از سوی توست!»
یاد علی مؤذنی میافتم در کتاب «دوازدهم» ش. وقتی به شخصیت اصلی رمانش پیشنهاد نوشتن یک فیلم نامه درباره حضرت میشود، او در کش وقوس پذیرفتن یا نپذیرفتن نگارش آن در خلوتی با امام زمان (عج) به ناتوانی خود در محضر امام اعتراف و سپس از ایشان طلب نشانهای در این مسیر میکند.
کتاب سادهای است و با همه سادگی اش برای نخستین بار نگاه زندهای از امام زمان (عج) به من میدهد. هرچند اطلاعاتش تکراری است، ولی به عمق جانم نفوذ میکند. بخش تاریخی اش را میپسندم و از عاشقانهای آبکی که در دل داستان وارد کرده، خوشم نمیآید. خوب میدانم تا زندگی نکرده باشی، نوشتن از آن ممکن نیست. چند ساعتی را همان طور مات صفحه نمایشگرم میشو م تا جملهای از ذهنم تراوش کند، دریغ از واژه ای! هرچه بیشتر فکر میکنم، بیشتر احساس تهی بودن دارم.
سعی دارم درباره احساسم بنویسم. با همه نزدیکی اش، خیلی دور است. این دوگانگی رهایم نمیکند. «چقدر راه را اشتباه آمده ام! چند سال باید زندگی کنی تا به این نقطه برسی؟!» این از آن جملههای تاریخی محمد شجاعی است، فعال در حوزه مهدویت. از آن آدمهایی که حوزه و دانشگاه را تا انتها میرود و بعد تازه میفهمد همه مسیر را اشتباهی آمده است. همه داشته هایش ازنظرش به هیچ نمیارزد و آن قدر جای خالی امام در زندگی اش عمیق احساس میشود که با هیچ چیز نمیتواند پُرش کند.
این شده مَثَل خیلی از ما، همه عمر سعی کرده ایم حس خوب بودن را در خودمان زنده نگهداریم، ولی از یک جایی تازه متوجه میشویم این خوب بودنمان به هیچ نمیارزد. به جنس خوب بودن پدر و مادرهای امروزی تنه زده است. مهر و سجاده هایشان را محکم چسبیده و بچه هایشان را در این وانفسا رها کرده اند. فراموشمان شده است همه این آمد و شدها برای رسیدن به هدفی والاتر بوده که هنوز در طول چهارده قرن محقق نشده است.