عطار نیشابوری از نگاه نوجوانان مشهدی | روایت منطق‌الطیر در قاب تصویر و داستان یادی از نورالدین رضوی سروستانی، خواننده و مدرس فقید آواز ایرانی | نسیمی از سوی سروستان نگاهی به نمایش «ترور» با بازی ساعد سهیلی، بازیگر مشهدی | تماشاگر خودت را قاضی کن معاون سیمای شبکه خراسان رضوی: تولید محتوای هویتی روزآمد، زیرساخت‌های جدید می‌طلبد درباره پادکست ادبی و کارکردهای آن | ادبیات شنیدنی است گفت وگو با محمدکاظم کاظمی درباره پادکست «شعر پارسی» | به شنیدن پادکست عادت نداریم رونالدو وارد دنیای سینما می‌شود تتوی سر «شمشیر» در سریال پایتخت ۷ نشانه چیست؟ + توضیحات نقش آفرینی «تاکه هیرو هیرا» در فیلم کاروشی دانلود قسمت هفدهم سریال پایتخت ۷ + تماشای آنلاین اجرای عباس خوشدل، نوازنده معروف ایرانی، در رادیو صبا نظر جیمز کامرون درباره استفاده از هوش مصنوعی در سینما صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴ کتاب جاده‌های ناتمام داستانی منتشر شد سریال وحشی هومن سیدی در شبکه نمایش خانگی دیدار وزیر ارشاد با قباد شیوا، هنرمند پیشکسوت عرصه هنر‌های تجسمی
سرخط خبرها

حکایت حکیم چاقوکش و پیرزن جوراب فروش

  • کد خبر: ۲۴۲۰۳۱
  • ۰۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۱:۳۰
حکایت حکیم چاقوکش و پیرزن جوراب فروش
در روزگاران گذشته حکیمی زندگی می‌کرد که برخلاف بیشتر حکما،  علاوه بر کمالات روحی به کمالات جسمی نیز توجه داشت.

در روزگاران گذشته حکیمی زندگی می‌کرد که برخلاف بیشتر حکما،  علاوه بر کمالات روحی به کمالات جسمی نیز توجه داشت. او حکیمی ورزشکار و درشت هیکل بود. یک روز که حکیم همراه با مریدانش مشغول عبور از میدان اصلی شهر بود، در ضلع شرقی میدان با دست فروشانی روبه رو شد که مانتو و لباس خانه و ظرف پلاستیکی و عود و گلدان کاکتوس و کاسه و بشقاب و قابلمه و تابه و جوراب گیاهی و روسری و شال و چیز‌های دیگر می‌فروختند.

ناگهان حکیم و مریدان متوجه شدند که دور یکی از دست فروشان شلوغ‌تر از بقیه دست فروشان است و مردم از او بیشتر از بقیه دست فروشان خرید می‌کنند. جمعیت را شکافتند و نزدیک شدند و پیرزنی را دیدند که جوراب می‌فروخت و از آنجا که قیمت جوراب هایش نصف قیمت جوراب‌های جوراب فروشان مجاور بود، مردم از او جوراب می‌خریدند و به جوراب فروشان اطراف اعتنا نمی‌کردند. 

در این لحظه حکیم تصمیم گرفت حکمتی در باب فواید ارزان فروشی بگوید که جوراب فروشان مجاور که از این وضعیت به تنگ آمده بودند، به بساط پیرزن حمله کردند و جوراب‌های او را داخل جوی ریختند و مانع کسب او شدند. پیرزن که ضعیف و فرتوت بود، به گریه افتاد و گفت: اگر پسرم اینجا بود، شما را ادب می‌کرد. در این هنگام حکیم کیفش را به یکی از مریدان داد و به سرعت جلو رفت و پیرزن را از زمین بلند کرد و با صدای «فرمون» گفت: ننه، کی بساط تو رو توی جوب ریخته؟ بگو تا شیکمش رو سفره کنم! بعد چاقوی دسته سفید زنجانی اش را از جیبش بیرون آورد. 

جوراب فروش‌های مجاور وقتی این صحنه را دیدند، از هیکل حکیم ترسیدند و به سرعت جوراب‌های پیرزن را از داخل جوی بیرون آوردند و جلو او گذاشتند و جوراب‌های خودشان را نیز به او دادند و گفتند: ما را ببخش و جوراب‌های ما را هم به هر قیمتی که دوست داری، بفروش. سپس سوار موتور‌ها و وانت هایشان شدند و رفتند. 

وقتی دوباره مشتری‌ها گرد پیرزن جمع شدند، حکیم از بین جمعیت نزد مریدان بازگشت. مرید کیف کش گفت:‌ای حکیم، آیا به راستی ایشان والده شما هستند؟ حکیم گفت: می‌توانست باشد. می‌توانست والده آن جوراب فروشان هم باشد، چراکه بنی آدم اعضای یک پیکرند. وی افزود:، اما برای آنکه مورد ظلم قرار نگیریم، حتما نباید فرزند درشت هیکل چاقوکش داشته باشیم. وی بار دیگر افزود: هرچند اگر داشته باشیم، بهتر است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->