کشف پرونده سرقت ۱۲۰ میلیاردی از یک خانه مسکونی در مشهد (۲۱ فروردین ۱۴۰۴) دبیریان: برگزاری نمایشگاه «مشهد اینوکس-فاینکس» گامی مؤثر در جهت تحقق شعار سال و توسعه اقتصاد شهری است رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: تزریق نشاط و امید به شهروندان هدف اصلی ماست + فیلم اجرای ۵۱۵ رای قلع در سال ۱۴۰۳ در مشهد جشنواره‌های شهری مشهد فرصتی برای نشاط مومنانه و تزریق حال خوب به شهروندان است حل معضل حاشیه نشینی در بخش مرکزی شهرستان مشهد با بازنگری در تقسیمات کشوری جشنواره گل‌های لاله مشهد میزبان شکوه بهاری طبیعت + فیلم نگاهی به بازار سوغات زائر در مشهد و چالش هایش | سوغات مشهد همچنان ساخت چین! هوای کلانشهر مشهد امروز سالم است (۲۱ فروردین ۱۴۰۴) شهردار مشهد: روند عملیات اجرای پروژه دوربرگردان غیرهم‌سطح شرقی حضرت ابوطالب ادامه دارد درباره قدیمی‌ترین کوچه خیابان عبادی مشهد | گذر «حوض لقمان» که بعدها به «کوی سعادت» رسید نایب رئیس کمیسیون عمران، حمل‌ونقل و ترافیک شورای اسلامی شهر مشهد: مدیریت شهری مسئولیت دارد زمینه جمع‌آوری سرمایه خُرد مردم را فراهم کند طی سال ۱۴۰۳ چند نفر در مشهد فوت کردند؟ موحدی: کارگروه‌های مختلف در شورای شهر مشهد جهت حمایت از جبهه مقاومت تشکیل شده است | مسئله فلسطین باید بزرگ شود نایب‌رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: امیدوارم همت مجموعه دولت و استان برای قطار سریع السیر مشهد-تهران نتیجه‌بخش باشد سید حسین احمدزاده، سرپرست معاونت مالی و پشتیبانی شهرداری مشهد شد (۲۰ فروردین ۱۴۰۴) آرایشِ نوروزیِ مشهدِ عزیز! باران بهاری در مشهد آلودگی هوا را شست (۲۰ فروردین ۱۴۰۴) هدف گذاری برای تحقق کامل اهداف پروژه‌های عمرانی شهرداری مشهد تا پایان سال ۱۴۰۴ علوی مقدم: سال ۱۴۰۴ نویدبخش نشاط اجتماعی و توسعه ورزش در شهر امام رضا(ع) است
سرخط خبرها

من بچه‌ میلانم

  • کد خبر: ۳۰۸۰۹۱
  • ۱۰ دی ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۸
من بچه‌ میلانم
ما صبح‌ها قبل از ظهر پلک به مشهد وا می‌کردیم، هرچه خاطره کودکی از مشهد دارم گنبد را در روز دیده‌ام نه شب، ما بعد‌از‌ظهر راه می‌افتادیم که شب دیگ‌رستم و دیهوک را رد کنیم و برشته نشویم.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

هواپیما یک محال بود، قطار هم به کارمان نمی‌آمد، می‌ماند یک گزینه؛ ماشین. آن هم پیکان، پیکان نمره کرمان یعنی یک مشکوک بالذات. یعنی یک قاچاقچی تریاک که زن و بچه را بهانه کرده و صندوق را چند مشک تریاک بار زده می‌رود برای معتاد کردن همه جوان‌های خطه شرق کشور! ما خیلی در راه معطل می‌شدیم و مشهد رسیدن یک رؤیای شیرین بود.

ما صبح‌ها قبل از ظهر پلک به مشهد وا می‌کردیم، هرچه خاطره کودکی از مشهد دارم گنبد را در روز دیده‌ام نه شب، ما بعد‌از‌ظهر راه می‌افتادیم که شب دیگ‌رستم و دیهوک را رد کنیم و برشته نشویم.

به مشهد که می‌رسیدیم یک کلاس از یک مدرسه در حوالی حرم را اجاره می‌کردیم، ماشین توی حیاط پارک می‌شد و ما دو سه‌هفته‌ای در مشهد می‌ماندیم. ما با بچه مشهدی‌ها، آبادانی‌ها، سیستانی‌ها و اصفهانی‌ها رفیق می‌شدیم وکوچه جلوی مدرسه پاتوق ورق فوتبالی و ماشینی و موتوری بازی کردن ما بود.

ما از کولی‌های اطراف حرم فرفره چوبی‌های رنگارنگ می‌خریدیم و نوک چوب پایینی‌اش را تیز می‌کردیم که خوب بچرخد و دیر بیفتد.

بابای آن مدرسه مشهدی بود و به کوچه می‌گفت میلان و وقت‌هایی که سروصدامان زیاد بود می‌گفت: «باباجان دم میلان نَرِن که گُم و گور مِرِن و تابستون مَشَدِتان خِراب مِرهِ!» و ما گوش می‌کردیم.

او اسم ما را گذاشته بود بچه‌های میلان و خانم مهربانش برای ما لقمه‌های خوشمزه درست می‌کرد و می‌خوردیم و کیفور می‌شدیم.

مدرسه حوالی بازار سرشور بود و بوی بازار سرشور برای من یک بوی مهیب بود، بوی ادویه، شیرینی، دارچین، میوه، سبزی تازه و نارگیل. من برای صید آن بوی مهیب می‌رفتم در ریه‌هایم.

یک روز که داشتیم قد سرشور را بدو بدو می‌کردیم، از جلو یک عکاسی که عکس «حرم بارگاه» می‌انداخت یک صدایی دوبار گفت: «یِواش یَرِه یِواش یَره...» دویدیم و از آن مغازه گذشتیم. برگشتنا که بازهم می‌دویدیم، دوباره صدا گفت: «یِواش یَره...» صدا نه صدای زن بود نه مرد. یک جیغی داشت و یک رگه‌ای از لهجه.

دوباره گفت یِواش یَره و ما بچه‌های میلان گشتیم پی صدا... پیرمرد تعمیرکار تسبیح یکهو خندید و گفت: «کارِ اویِه باباجان» و به بیخ مغازه عکاسی اشاره کرد. ته مغازه یک طوطی آبی داشت نوک میان بال هایش می‌چرخاند. نزدیکش شدیم دوباره گفت: «یِواش یَره...» و ما خندیدیم.

از آن روز ما بچه‌های میلان دیگر هیچ‌وقت حرم رفتن با پدرومادرمان را نمی‌پیچاندیم. گم و گور نمی‌شدیم. خوابمان نمی‌آمد. می‌رفتیم که برگشتنا بعد از زیارت، طوطی را ببینیم. یک بار هم سر تماشای همین طوطی نصف روز گم شدم که یک جایی رزقم و رزقتان باشد می‌نویسمش.

ما بچه‌های میلان الان هر کداممان یک گوشه این کشوریم ولی یقین دارم اگر به هرکداممان بگویی یک جمله به مشهدی بگو می‌گوید: «یِواش یَره ...» ما بچه‌های میلان آخر تابستان می‌رفتیم شهرمان و می‌شدیم بچه‌های ایران.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->