شهید عزیز ما حاج قاسم در کتاب «از چیزی نمیترسیدم» که زندگی نامه خودنوشت اوست، در روایت خودش، یکی از نقاط عطف زندگی اش را دفاع از ناموس یک زن عنوان کرده است که در خیابان مورد تعرض قرار میگیرد. شاید برای شما جالب باشد که آن زن یک زن بی حجاب است؛ اما حاج قاسم در دفاع از ناموس او وارد یک درگیری میشود و بعد از اتمام آن درگیری وقتی وضعیت خود را روایت میکند، مینویسد که از چیزی نمیترسیدم. شروع قصه پهلوانیهای رستم ایرانشهر و مرد آرمانی همه بسیجیهای امروز چنین حکایتی است.
این روزها به خاطر اتفاقهایی که افتاده است، در برخی گروههای مذهبی با چنین عبارتی روبه رو شده ام که جای آن است که انسان بمیرد وقتی این صحنهها را میبیند و بعد بدحجابی و بی حجابیها را روایت میکنند و غمشان را بیان میکنند و آه و ناله میکنند؛ اما آیا انسان مذهبی باید با دیدن صحنه بی حجابیهای این روزها از غصه دق کند؟
پرسشگری از نیازهای مهم همه ماست و جامعه مذهبی ما باید درباره اخلاق و عرف و عادات خودش پرسشگری داشته باشد. این توقع از یک جامعه متکثر و متشکل از مذاهب و نحلههای مختلف فکری و فرقههای مختلف سیاسی و اجتماعی و قومیتهای متفاوت یک رفتار هماهنگ و هم شکل در شرعیات داشته باشند و با تصویر ما از مذهب سازگار باشند، آیا اصولا توقع درستی است؟ آیا ما در سالهای پس از انقلاب به نوعی در این زمینه دچار پرتوقعی نشده ایم؟
مگر ما برای تحقق آن جامعه مطلوب چه کرده ایم که این همه طلبکار و متوقع هستیم؟ زنانی که در عصر پهلوی بخشی از آنها همه جور چیزی میپوشیدند، به هر حال بعد از انقلاب بسیار بیشتر رعایت کردند و بعد از قانون حجاب هم باز بسیار همراهی کردند؛ منتها ما چقدر این بلوک مخاطب را دیدیم و چقدر برای آنها فکر کردیم و چقدر با آنها در سامانهها و ساختارهای مختلف فرهنگی که در دست ما بود، حرف زدیم؟ اصولا ما چقدر توان حرف درست زدن داریم؟ حرف زدن هنر خاصی نیست، هر کسی دهان باز کند، میتواند صدایی تولید کند؛ ولی واقعیت این است که وقتی مثلا یک محصول رسانهای بدون هیچ توجهی به بلوک بندی مخاطبان تولید میشود، در عمل هیچ گفت وگویی اتفاق نمیافتد.
خطر رسانههای بزرگ مثل تلویزیون این است که تولید و پخش یک پیام را معادل شنیده شدن آن پیام میانگاریم؛ در حالی که عملا ما بسیاری از اوقات از یک بلندگوی بزرگ با خودمان حرف میزنیم و این وضعیت برای عقلا خنده دار یا گریه آور است. انگار که سبزی فروش محله با بلندگوی خودش به همسرش درباره جزئیات منزل پیام بدهد.
آموزش و پرورش و آموزش عالی و هیئتهای مذهبی و رسانههای ما بیشترشان گرفتار چنین وضعیتی هستند که من آن را در نوشتههایی مخابره به خویشتن نامیده ام و بعد با این اوضاع ما از مردم توقع داریم که شبیه آن چیزی باشند که ما خوشمان میآید. در حالی که حتی مسائل سادهای مثل ورزش بانوان و کمبود ویتامین D و پوکی استخوانشان را ندیدیم و برایش برنامه ریزی درستی نکردیم، فقط آسیبها را دیدیم و ون درمانی کردیم. در حالی که مثلا به راحتی میشد و میشود مدارس و ظرفیتهای محلی را با طراحی خلاق و البته با قدری زحمت، هماهنگیهای بین سازمانی که گویا فوق طاقت کارمندی رایج در این سرزمین است، در خدمت ورزش بانوان قرار داد. من این را در این سالها چند بار گفته ام و نوشته ام؛ ولی دریغ که تریبون داران، فقط نگران چیزهایی هستند که در ذهنیت خودشان مهم است.
القصه وقتی بهترین جوانان شیعه در همین سالهای نزدیک، جانشان را برای حفظ نوامیس ایزدیان و علویان و فرقههای مختلف شام و عراق و یمن فدا کرده اند، آیا دعوت به دق کردن از دیدن چند بد حجاب در خیابانهای تهران، نوعی جوگیری مذهبی نیست؟ آیا راه این مشکل، دعوت به عصبیت است؟