حکایت اسکندر و آب حیات و مشک سوراخ یادی از مرحوم حبیب الله بی گناه | رسوای دو عالم شدم از قطره اشکی صف سریال‌های شاد تلویزیون برای آنتن تمدید اجرای نمایش «کمپانی فیلم‌سازی آقای داتان» تا پایان هفته جاری درباره نمایشگاه «پورتفولیو / چهارده صفر سه» | ۱۰ هنرمند در نگارخانه فردوسی مشهد آثار خود را به نمایش گذاشتند دوبلور فیلم «محمد رسول الله(ص)» درگذشت «سینما متروپل» با چه تغییراتی اکران می‌شود؟ فیلم سینمایی «شبگرد» به کارگردانی فرزاد مؤتمن به‌زودی اکران می‌شود زندگی‌نامه شهدای پلیس فیلم می‌شود «دیوید هریس»، بازیگر آمریکایی درگذشت دیدار کارگردان سرشناس ترک با هنرمندان ایرانی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳ چالش تولید انیمیشن، کمبود هنرمند متخصص است مشخص شدن هیات داوران بخش «مسابقه تئاترکودک» جشنواره تئاترکودک و نوجوان ۵ روز مانده به آغاز  مشهد چه سهمی از حوزه ادبیات کودک و نوجوان دارد؟ | شهر با کبریتی روشن است ارتباط هوش مصنوعی و هنر در گفتگو با رضا دیده‌بان، عکاس شناخته‌شده مشهدی آموزش داستان‌نویسی | خیالی که نفس می‌کشد اهمیت انتشار منظومه‌هایی تاریخی در باب فتوحات صفویه | روایت مردمی از تاریخ مردانگی آهنگ «همین مونده بود» محسن چاوشی ۱۰۰ هزارتایی شد
سرخط خبرها

حکایت اسکندر و آب حیات و مشک سوراخ

  • کد خبر: ۲۹۷۰۷۴
  • ۰۷ آبان ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۰
حکایت اسکندر و آب حیات و مشک سوراخ
اسکندر مقدونی پس از آنکه بخش اعظم دنیای زمان خودش را تصرف کرد، تصمیم گرفت آب حیات را به دست بیاورد و عمر جاودانی پیدا کند.

اسکندر مقدونی پس از آنکه بخش اعظم دنیای زمان خودش را تصرف کرد، تصمیم گرفت آب حیات را به دست بیاورد و عمر جاودانی پیدا کند، پس با سپاهیانش به سمت ظلمات که گفته می‌شد آب حیات در آنجا مخفی شده است، حرکت کرد و پس از هفده روز به دهانه غار ظلمات رسید. ازآنجاکه غار ظلمات بسیار تاریک بود، اسب‌ها ترسیدند که وارد غار شوند و اسکندر هرچه کرد، نتوانست آن‌ها را به درون غار راهی کند.

در این هنگام پدر اسکندر -که اسکندر او را در صندوقی گذاشته و با خود آورده بود- سرش را از صندوق بیرون آورد و گفت: «ای پسر! هزاربار گفتم هرگاه زیردستان فرمان‌ها را نپذیرفتند، با استفاده از بسته‌های سیاستی حمایتی ترغیبی آن‌ها را به اجرای دستور‌ها ترغیب کن!». وی افزود: «مادیان‌ها را جلو بینداز!

سایر اسب‌ها درپی آن‌ها می‌روند». اسکندر گفت: «خود مادیان‌ها را چگونه راهی کنم؟». 
پدر مدتی اندیشید و، چون به نتیجه‌ای نرسید، سرش را به داخل صندوق برد و بار دیگر خوابید. اسکندر، سپاهیان را بر در غار گذاشت و خود و غلامش پیاده به داخل غار رفتند و پس از جست وجوی بسیار بالاخره در ته غار آب حیات را پیدا کردند و مشکی را که همراه داشتند، از آن پر کردند. وقتی به بیرون غار رسیدند، متوجه شدند در اثر اختلاف زمان در غار ظلمات و جهان بیرون، یک ساعتی که آن‌ها در غار بوده اند، صد سال طول کشیده است و همراهان وی جملگی مرده و اسکلت شده اند.

اسکندر مشک را به درختی آویزان کرد و به غلام خود دستور داد مراقب باشد تا او ساعتی استراحت کند. وقتی اسکندر به خواب رفت، غلام نیز خوابید. ساعتی بعد غلام بیدار شد و دید آب حیات از داخل سوراخ ریزی که در مشک بوده، بیرون ریخته و تنها چند قطره از آن در ته مشک باقی مانده است. غلام چند قطره باقی مانده را خورد و بار دیگر خوابید.

اسکندر وقتی بیدار شد، مشاهده کرد که مشک سوراخ شده و آب از دست رفته است. وی بسیار عصبانی شد و شمشیر از نیام برکشید و سر از تن غلام جدا کرد. اما ازآنجاکه غلام آب حیات خورده بود، بدون سر به زندگی خود ادامه داد و تا امروز نیز ادامه داده است. اسکندر نیز، چون از تاریکی می‌ترسید، نتوانست دوباره به درون غار برود و به آب حیات دست نیافت و در وقت مقرر، جان به جان آفرین تسلیم کرد و دنیا را از دست خود خلاص ساخت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->