امید مهدی نژاد
آخرین مطالب امید مهدی نژاد
حکایت نیمه گمشده در ۶۰ سال پیش
خانم جوان بسته شکلات را که روی صندلی بین او و مرد سیاه پوست قرار داشت باز کرد و یک دانه شکلات برداشت تا بخورد. مرد سیاه پوست نیز بلافاصله پس از او یک دانه شکلات برداشت.
حکایت ناتمام مهندس و مرد داخل بالن
مرد باکلاس و خوش تیپ و خوش پوش با استفاده از کم کردن شیر گاز بالن، ارتفاع بالن را کم کرد و کم کرد تا اینکه به فاصلهای از زمین رسید که در آن فاصله میتوانست صدایش را به آدمهای روی زمین برساند.
حکایت ثروت و موفقیت و عشق روی نیمکت
زن دست هایش را شست و به دم در خانه رفت و در پشت در خانه سه پیرزن مهربان و خنده رو را مشاهده کرد که هرسه گیس بلند سفیدی داشتند.
حکایت دیوانه متفاوت و دیوانه واقعا متفاوت
در سالهای نه چندان دور و نه چندان نزدیک، در یکی از نواحی سردسیر، تیمارستانی وجود داشت که محل نگهداری کیسهای پیچیده روان شناختی و دیوانههای بخصوص بود.
حکایت خشم آنی و کره ارگانیک
در روزگاران قدیم مهندس جوانی پس از فارغالتحصیلی و گذراندن دوره خدمت، تصمیم گرفت با همکاری همسرش یک کسبوکار خانگی راهاندازی کند.
حکایت انتقاد در روزگاران قدیم
روزی همسر مرد تنبل که از تنبلیهای تئوریک و عملی آن تن لش به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت با بهره گیری از آموزههای روان شناسی مدرن و با استفاده از روش غیرمستقیم، وی را متنبه نماید.
حکایت پلنگ چال
مرد شکارچی که توقع یکهویی روبه رو شدن با پلنگ به آن بزرگی را نداشت، هول شد و تفنگ از دستش افتاد و رنگ از رویش پرید و چق چق شروع به لرزیدن کرد.
حکایت برق کار نابهنجار
حکیمی در پژوهشگاه حکمت و اندیشه مرکز نشر کلمات قصار کنفوسیوس مشغول سخنرانی بود که برق رفت.
حکایت نکیسا و اسب پادشاه
در روزگاران قدیم پادشاهی سلطنت میکرد که در قیاس با پادشاهان دیگر خیلی هم چیز بدی نبود.
حکایت کله آشی پادشاه
در یکی از زمانهای گذشته پادشاهی بر سرزمینهای شمالی حکومت میکرد که عصبانی و غضبناک بود.
حکایت اصلانشاه و طنز فاخر وزیر
اصلانشاه هفتم، پادشاهی شایسته سالار بود و همواره از اطرافیان خود درباره تصمیمات خود نظرسنجی میکرد.
حکایت روباه و خروس و سگ و خر
قرنها پیش و در روزگار سلطان سنجر سلجوقی که نهمین سلطان امپراتوری سلجوقی و واپسین سلطان مقتدر سلجوقی بود و پس از او سلسله سلجوقیان رو به افول و خاک برسری نهاد، در یکی از قصبات شمال غزنین، روباهی زندگی میکرد که بسیار حیله گر و مکار بود.
حکایت جوان اول و جوان دوم
در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروانهای تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت میپرداختند.
حکایت حکیم چاقوکش و پیرزن جوراب فروش
در روزگاران گذشته حکیمی زندگی میکرد که برخلاف بیشتر حکما، علاوه بر کمالات روحی به کمالات جسمی نیز توجه داشت.
حکایت نظریه آلبرت و کفشهای آن سه مرد
در اوایل سده بیستم، سه مرد برای خرید کفش به یک مغازه کفش فروشی در زوریخ رفتند.
حکایت مرد تن لش و گُنده غولهای بیابان
در روزگاران قدیم، در یکی از شهرهای ناحیه مرکزی، مردی زندگی میکرد که تنبل و تن لش و بیکار و بیعار بود و در تمام طول روز میخوابید و خوابش هم خیلی سنگین بود و شبها نیز با رفقایش به الواطی مشغول میشد و خرجش را زن و بچه اش میدادند.
حکایت سلطان واقعی جنگل و ...
در روزگاران قدیم، نرسیده به قرون وسطی، تنی چند از حیوانات جنگل که از ظلم و تعدی انسان به تنگ آمده بودند نزد شیر رفتند و از ظلم و تعدی انسان به او شکایت کردند.
حکایت دست خر شکسته و گرگ خاموش
روزی باربر و خر در یک جاده بیابانی مشغول حمل بار مردم بودند، ناگهان خر در چالهای افتاد و دستش از سه جا شکست.
حکایت استانخکاره و شاعر این کاره
استانخکاره، فرزند آمن حوتپ سوم که پس از برادرش آخناتون بر تخت پادشاهی مصر نشست، فرعونی بی رحم، بی جنبه، شوخی نفهم و واقعا وحشی بود.
حکایت صیاد و پندهای پرنده سخن گو
در روزگاران قدیم در حاشیه یکی از شهرهای نواحی مرکزی، صیادی که به کار شکار پرنده اختصاص داشت.
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.